ما کهنه ایم در نظر این عتیقه ها
نیکی مدار چشم ازین بد سلیقه ها
خیر از رفیق خوب ندیدیم سالهاست
تا خود چه دل گشایدمان از رفیقه ها
بی رسمی است شیوه ی مرسوم اهل عصر
جز بر مدار زندگی نگردد دقیقه ها
از دست این جماعت جاهل در این حدود
جهل مرکب اند قلم ها و لیقه ها
ما را که سوخت کشمکش عشق و عافیت
خاکستری است یکسره حال شقیقه ها
گلگشت ما چه بود به جز سیر در سراب
لعنت به بی حقیقتی این حدیقه ها
هر جا که بود هر چه دلت خواست هر چقدر
گمنام و بی خیال خوشا این طریقه ها
سلام شعر بسیار جالبی بود، ذوق و سلیقه ات را از نظری که برایم گذاشته بودی فهمیدم. ایده های جالبی بود که جای کار زیادی دارد. شعر سرایی یک هنر است و هنر نزد هنرمندان. خوشحالم که با هنرمندی از خطه ی نت اشنا شدم.
چه شعر قشنگی بود. چه قافیه سختی انتخاب کردی؟!
اگه افتخار حضور ما در وبلاگت رو میدی من گذاشتمت تو پیوندهای وبلاگ!
بازم سر بزن!
صدای تو سبزینه آن گیاه ...
ولی تو که افتخار حضور ما رو ندادی!