نوشته های یک معلوم الحال

نکند عمق دریایش عشق را رسوا کند

نوشته های یک معلوم الحال

نکند عمق دریایش عشق را رسوا کند

حسش نیست ...

یک تکه ابر می کنم از آسمان صبح 

می بینم حسش نیست 

ولش می کنم برود هر جا دلش خواست هر جور دلش خواست ... 

 

. . . . . . .  

 

من و دل گر فدا شدیم چه باک 

غرض اندر میان سلامت اوست 

 

. . . . . . .  

 

هنوز هم حسش نیست!

.....ها

ما کهنه ایم در نظر این عتیقه ها 

نیکی مدار چشم ازین بد سلیقه ها 

 

خیر از رفیق خوب ندیدیم سالهاست 

تا خود چه دل گشایدمان از رفیقه ها 

 

بی رسمی است شیوه ی مرسوم اهل عصر 

جز بر مدار زندگی نگردد دقیقه ها 

 

از دست این جماعت جاهل در این حدود 

جهل مرکب اند قلم ها و لیقه ها 

 

ما را که سوخت کشمکش عشق و عافیت 

خاکستری است یکسره حال شقیقه ها 

 

گلگشت ما چه بود به جز سیر در سراب 

لعنت به بی حقیقتی این حدیقه ها 

 

هر جا که بود هر چه دلت خواست هر چقدر 

گمنام و بی خیال خوشا این طریقه ها

اصلاح طلب یا اصولگرا در منظر آقا

در خواب آقا را دیدم بر اسبش که با یال خون چکان می رفت 

پیش دویدم و افسار ذوالجناح را گرفتم و گفتم: 

آقا! به علی اصغرتان قسم که تکلیف ما را معلوم کنید. 

 

فرمودند:تو هم در گرفتاری هایت سراغ ما آمده ای؟ 

قرض بالا آورده ای؟ 

سهامت ارزان شده است؟ 

وزیر بر تو خشم گرفته است؟ 

فرزندت نا اهل است؟ 

پدرت مریض است؟ 

دلت جایی گیر است؟ 

هیئتت پول ندارد؟ 

می خواهی گناهانت را تطهیر کنی؟ 

 

گقتم: آقا! مشکل من ورای این حرف هاست. من سر دو راهی گیر کرده ام. شما را به جدتان قسم به من بگویید که اصلاح طلب هستید یا اصول گرا؟ 

 

فرمودند:این ها هر دو یک تیرند با دو شعبه! 

 

ذوالجناح برای معضل جناحی من سر تکان داد و گذشت. 

به کجا...

به کجا باید رفت؟ 

در شبی این همه چشمان تو خواب 

لیک در بستر باران زده ات بیداری 

 

به کجا باید رفت؟ 

در شب تیره و خیس 

که تو در پشت نگاهت داری 

و در آن 

یکسره تا غرق جهان می باری 

 

گفتمت 

خسته شدی از من و این حال خراب ؟

شیشه بغض شکستی و نگفتی آری.

ما هم که همه کرم سر قلابیم

 اس ام اس یکی از دوستان:

 

بعضی دلشان برای ماهی می سوزد و بعضی ها برای ماهیگیر. اما هیچ کس دلش برای تو که سر قلابی نمی سوزد. 

 

فی الواقع بهتر است ادم در زندگی یا نقش ماهی را بازی کند یا نقش ماهیگیر را. کرم سر قلاب به هر حال کلکش کنده است،بی هیچ اجر و مزدی، هیچ کسی برایش لوح تقدیر صادر نمی کند و هیچ خبرنگاری با ایشان مصاحبه نمی کند و نقطه نظراتش را جویا نمی شود. 

 

به قول صادق هدایت: در زندگی زخم هایی است که روح آدم را می خورد، چنان که ماهی، کرم سر قلاب را و آدمیزاده ماهی را، و مرگ آدمیزاده را. 

 

 

مانند علف های لب مردابیم 

خوابیم همیشه تا کمر در آبیم 

مرگ امده است زندگی صید کند 

ما هم همه کرم سر قلابیم