نوشته های یک معلوم الحال

نکند عمق دریایش عشق را رسوا کند

نوشته های یک معلوم الحال

نکند عمق دریایش عشق را رسوا کند

چند جمله ای.....

عصر تاب سبیل است و ترفند 

موش ها،گربه ها را به بازی گرفتند 

 

......

 

یک بستنی بزرگ بود و دو نفر 

در آیینه چسبید دماغم به دماغت ای دوست 

 

..... 

 

تو شرابی مهیا بفرما 

اذن داروغه با ما 

 

........ 

 

این صدای خودت بود 

یا صدای همان ماهتابی که تا نصفه تابید؟ 

 

....... 

 

وزن من بال مگس بود 

زندگی سنگین است 

 

....... 

 

عشق فرمودی و صد گونه ستم 

روزگاری شد و من مخلصتم 

 

........ 

 

ما جز کدام دوستانت هستیم 

شمشیر دو لب یا دو لب شیرینت ؟

 

....... 

 

سرخ مرموزی است آن آبی ترین 

غمزه هایش باز رنگم می کند